صدرنشین

/sadrneSin/

برابر پارسی: بالانشین

لغت نامه دهخدا

صدرنشین. [ ص َ ن ِ ] ( نف مرکب ) بالانشیننده. مقدم نشیننده. آنکه رتبت او در جلوس بالا دست همه است. آنکه بالا دست همه می نشیند :
ای صدرنشین هر دو عالم
محراب زمین و آسمان هم.
نظامی.
در نفس آباد دم نیم سوز
صدرنشین گشته شه نیمروز.
نظامی.
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی.
در آن حرم که نهندش چهار بالش عزت
جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را.
سعدی.
گر بدیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم.
حافظ.
رجوع به صدر شود. || وزیر. حاکم :
تو آن یگانه دهری که بر وساده حکم
به از تو تکیه نکرده است هیچ صدرنشین.
سعدی.
رجوع به صدر شود. || مقدم. برتر. بالاتر :
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولت این ملک سخن راست بس.
نظامی.
اوست که در مجلس روحانیان
گفته او صدرنشین است و بس.
ابن یمین.
رجوع به صدر شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آن که در صدر مجلس نشیند بالا نشیننده . ۲ - پیشوا زعیم مقدم . ۳ - وزیر . ۴ - حاکم .

فرهنگ معین

( ~ . نِ ) [ ع - فا. ] (ص فا. ) ۱ - بالا دست نشین . ۲ - مقدم ، پیشوا.

فرهنگ عمید

۱. کسی که در صدر مجلس می نشیند، دارای مقام و رتبه، مقدّم: بُوَد که صدرنشینان بارگاه قبول / نظر کنند به بیچارگان صفّ نعال (سعدی۲: ۶۵۷ ).
۲. [قدیمی، مجاز] مکانی در اتاق و مانند آن که به نشستن بزرگان اختصاص می یابد.
۳. (ورزش ) تیمی که بیشترین امتیاز را در مسابقات کسب کرده باشد.

پیشنهاد کاربران

متصدر
لغت نامه دهخدا
متصدر. [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] ( ع ص ) در صدر جای نشیننده از مجلس . ( آنندراج ) . در صدر مجلس نشسته . ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) . و رجوع به تصدر شود.
صدرا

بپرس