« صدای زلال » ، اسم نامه ی مهندس ابوالفضل عظیمی بیلوردی ( دادا ) به دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی ( م. سرشک ) در خصوص درد دل در مورد روند شعر معاصر و شعور زمانه و معرفی شعر زلال می باشد.
دادا بیلوردی در نامه ی « صدای زلال » ، معرفی و توضیحات کوتاه و شاعرانه ای از شعر زلال و موقعیّت شعر معاصر را در قالب زلال به نظم کشیده و آن را با صدای خودش ( بصورت دکلمه خوانی ) در یک سی دی ضبط کرده که همراه با صدای نی می باشد . روی سی دی صدای زلال ، عکس دادا بیلوردی و شفیعی کدکنی حک شده است. دادا این نامه را در تاریخ بیستم فروردین 1392 هجری شمسی به استاد کدکنی ارسال نموده است.
... [مشاهده متن کامل]
این نامه ی صدا دار از جمله شاهکار های سبک شعر زلال در ادبیات جهانی می باشد که به عنوان یک اثر ماندگار تاریخی چون آیینه ای درخشان برای نسلهای آینده باقی خواهد ماند.
***
نامه دادا به استاد شفیعی کدکنی
در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن » با دخالت « مفاعیلن»:
مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن
آدرس دانلود صدای زلال:
https://cld. persiangig. com/download/4xUrWSROKP/01%20%20%20Nameye%20Dada%20Be%20Ostad%20Kadkani. mov/dl
شروع:
سلام ای بر ادب یاور
و در اثبـاتِ حــق پیـــشِ کسـان داور
بـــه پــای احتــــــرام و شوق از تبـریــــز می آیـم
که راهم پر ز سنگ است و تبر، خنجر
هـزاران زخم در پیـکر
*
نهالی بی مثالم من
و خواهی نام اگر شعرِ زلالم من
سه سالی باشد از چندی گلستان می شناسندم
در استقبالِ روحانی جمالم من
و در سیرِ کمالم من
*
کمی زخمی تر از پیشم
و قـدری آشنــا بر کنـجِ درویـشم
نگاهم خیس از دریـای سبزِ لن تـرانـی هاست
شبانــه، روز را در حــالِ تفتیـشم
خیانت نیست درکیشم
*
شنیدم غرق در نوری
و در کشفِ حقیقت از حسد دوری
و می گویند کـــه آزاد مــــردی از تبـــارِ عشق
نه اهلِ زوری و نه سخت مغروری
چو خاکِ آتشِ طوری
*
نبشنیدم ز یک فردی،
همـه گفتند بلکه در ادب مـــردی
و امواجی ز نورِ معرفت در سینه ات پیـداست
تو ای خاکی ترین لبخندِ همدردی
نگاهی سویم آوردی؟
*
بـــه شعـر و شور پیـوستم
رها می باشد از هر تکیـــه ای دستــم
به پای خویش اکنون گر چـه بس آهستـه می آیـم
بدان کـه حـال در سنّ ِ چهـار اَستـم
و گاهی خسته بنشستم
*
به زخمم مرهمی داری؟
به این خشکیده لبها نیز می باری؟
منم هنـجـارِ نرمک پـای این دنیـای نـا هنـجـار
منـم که در خرابه می کشم جاری
بـــه ضرباهنگِ بیـداری
*
نـه در بندم نـه آزادم
نه در سیلم نه در چنگاله ی بادم
نـه از قومِ خـزان پردازهای بیشه ای سردم
نـه در جنـگم نــه در آرامشِ دادم
نه خاموشم نه فریادم
*
خصوصیّاتِ من این است:
حضورم بیشتــر لازم بــه تمریـن است
پیـامم پوست کنـده، ساده و شفّاف و بی پـاکت
و ریتمِ بی نظیرم شور و شیرین است
رَوندم طبقِ آیین است
*
منم آن طرزِ شیرین حال
منم آن قالبِ پـر شــورِ زرّیـــن بال
منـم در عصرِ تنبل پـروری، تکتــازِ میـدانـهـا
بـدونِ جیـغِ نثــر آلــوده و اهمـال،
بسی نرم و بسی نـرمـال
*
مـرا در کهکشان جوییـد
ز من در شور و در غوغا، نشان جویید
خصوصیاتی از من همچنان در موجِ دریــا هست
کمـی هم داخــلِ آتشفشان جـویـیـد
و در دامن کشان جویید
*
اگر من ساده می بـارم
اگر در یک نـگاهِ صاف، بسیارم
ز تأثیــراتِ رقصِ نـرم در بـاغِ شقایـق هاست
که اینبار ارغوانِ عشق می کارم
سمن بازی به سر دارم
*
بـه ضرباهنگِ ایرانی
فشاندم موسیقی را شورِ عرفانی
اساسی ریختم از عشق با دنیائی از احساس
و کنـجی ساختم شفاف و نورانی
در این نزهتگهِ فانی
*
مرا ریتمی ست مالامال
مرا نظمی ست دور از اختلال، اخلال
چرا شایسته می دانند پس جانم بـه اضمحلال؟
و ایـن اذلال ها را چیست استـدلال؟
زدنـدم تیــغ ِ استجهال
*
ز عصـــــرِ حضـرتِ آدم ( ع )
تمام ِ نثـــــــرها بـودنـد پشتِ هـم
و سعدی بهتـریـن استـــــــادِ نثـر ِ روزگارش بـود
ولی مــــردِ غزل هم بود آن اعظم
و نظمی داشت مستحکم
*
به گلشن حمله آوردند
تمامِ نعره هـای نظم را خـوردند
و بود آن بچّه شیـرانی که در باغاتِ فردوسی
به زیرِ گوسفندان و خران مردند
و باقی نیــز پژمردنـد.
*
به نــای بــادهای مفت
خـــــــزان زائیــد از آزادی ِ هنـگفت
بــه دورِ نظم افـــزودنــد تــــــــــارِ عنکبــوتـــــان را
شکست آن شاخه های ریتم دستِ زُفت
و زلفِ موسیقی آشفت
*
کنون ایران شده شاعر
و طفل و بچّـه بـا پیران شده شاعـر
بدونِ رنج و مکتب، مدّعـی، مملوّ از نثـر است
مشنگی دیدم او آسان شده شاعر
و خاله جان شده شاعر
*
دلم پُر درد ای استاد
نمـی خـواهنـد بـاغِ بـلبـلان آبــاد
بـه سویــم در وزیــدن نیست بـادِ روزگار اینـجا
نمانده حوصله بـر اهلِ استـعداد
ندیـدم شوقِ استنـجـاد
*
بر این حیرتکده، افسوس
دریغ از این همه معکوس در معکوس
که کهنه گشته تـازه ، تـازه را بس کهنـه تر اینـجـا
شده قـربـانـیِ تنبل وَشان ، فـانـوس
بـــه تـاریـکی ِ اقیانوس
*
مرا از « کهنه »، معنی نیست
و قصدم زین سخن، « نو » نیز یعنی نیست
تمامِ سبـک هــا در عصرِ خــود نــو بـــوده اند استــاد!
بدان کــه در دلم زین نکتـه، طعنی نیست
به خادم، نام، شأنی نی . . .
دادا بیلوردی در نامه ی « صدای زلال » ، معرفی و توضیحات کوتاه و شاعرانه ای از شعر زلال و موقعیّت شعر معاصر را در قالب زلال به نظم کشیده و آن را با صدای خودش ( بصورت دکلمه خوانی ) در یک سی دی ضبط کرده که همراه با صدای نی می باشد . روی سی دی صدای زلال ، عکس دادا بیلوردی و شفیعی کدکنی حک شده است. دادا این نامه را در تاریخ بیستم فروردین 1392 هجری شمسی به استاد کدکنی ارسال نموده است.
... [مشاهده متن کامل]
این نامه ی صدا دار از جمله شاهکار های سبک شعر زلال در ادبیات جهانی می باشد که به عنوان یک اثر ماندگار تاریخی چون آیینه ای درخشان برای نسلهای آینده باقی خواهد ماند.
***
نامه دادا به استاد شفیعی کدکنی
در ریتم موسیقییائی « مفاعیلن مفاعیلن » با دخالت « مفاعیلن»:
مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
مفاعیلن مفاعیلن
آدرس دانلود صدای زلال:
شروع:
سلام ای بر ادب یاور
و در اثبـاتِ حــق پیـــشِ کسـان داور
بـــه پــای احتــــــرام و شوق از تبـریــــز می آیـم
که راهم پر ز سنگ است و تبر، خنجر
هـزاران زخم در پیـکر
*
نهالی بی مثالم من
و خواهی نام اگر شعرِ زلالم من
سه سالی باشد از چندی گلستان می شناسندم
در استقبالِ روحانی جمالم من
و در سیرِ کمالم من
*
کمی زخمی تر از پیشم
و قـدری آشنــا بر کنـجِ درویـشم
نگاهم خیس از دریـای سبزِ لن تـرانـی هاست
شبانــه، روز را در حــالِ تفتیـشم
خیانت نیست درکیشم
*
شنیدم غرق در نوری
و در کشفِ حقیقت از حسد دوری
و می گویند کـــه آزاد مــــردی از تبـــارِ عشق
نه اهلِ زوری و نه سخت مغروری
چو خاکِ آتشِ طوری
*
نبشنیدم ز یک فردی،
همـه گفتند بلکه در ادب مـــردی
و امواجی ز نورِ معرفت در سینه ات پیـداست
تو ای خاکی ترین لبخندِ همدردی
نگاهی سویم آوردی؟
*
بـــه شعـر و شور پیـوستم
رها می باشد از هر تکیـــه ای دستــم
به پای خویش اکنون گر چـه بس آهستـه می آیـم
بدان کـه حـال در سنّ ِ چهـار اَستـم
و گاهی خسته بنشستم
*
به زخمم مرهمی داری؟
به این خشکیده لبها نیز می باری؟
منم هنـجـارِ نرمک پـای این دنیـای نـا هنـجـار
منـم که در خرابه می کشم جاری
بـــه ضرباهنگِ بیـداری
*
نـه در بندم نـه آزادم
نه در سیلم نه در چنگاله ی بادم
نـه از قومِ خـزان پردازهای بیشه ای سردم
نـه در جنـگم نــه در آرامشِ دادم
نه خاموشم نه فریادم
*
خصوصیّاتِ من این است:
حضورم بیشتــر لازم بــه تمریـن است
پیـامم پوست کنـده، ساده و شفّاف و بی پـاکت
و ریتمِ بی نظیرم شور و شیرین است
رَوندم طبقِ آیین است
*
منم آن طرزِ شیرین حال
منم آن قالبِ پـر شــورِ زرّیـــن بال
منـم در عصرِ تنبل پـروری، تکتــازِ میـدانـهـا
بـدونِ جیـغِ نثــر آلــوده و اهمـال،
بسی نرم و بسی نـرمـال
*
مـرا در کهکشان جوییـد
ز من در شور و در غوغا، نشان جویید
خصوصیاتی از من همچنان در موجِ دریــا هست
کمـی هم داخــلِ آتشفشان جـویـیـد
و در دامن کشان جویید
*
اگر من ساده می بـارم
اگر در یک نـگاهِ صاف، بسیارم
ز تأثیــراتِ رقصِ نـرم در بـاغِ شقایـق هاست
که اینبار ارغوانِ عشق می کارم
سمن بازی به سر دارم
*
بـه ضرباهنگِ ایرانی
فشاندم موسیقی را شورِ عرفانی
اساسی ریختم از عشق با دنیائی از احساس
و کنـجی ساختم شفاف و نورانی
در این نزهتگهِ فانی
*
مرا ریتمی ست مالامال
مرا نظمی ست دور از اختلال، اخلال
چرا شایسته می دانند پس جانم بـه اضمحلال؟
و ایـن اذلال ها را چیست استـدلال؟
زدنـدم تیــغ ِ استجهال
*
ز عصـــــرِ حضـرتِ آدم ( ع )
تمام ِ نثـــــــرها بـودنـد پشتِ هـم
و سعدی بهتـریـن استـــــــادِ نثـر ِ روزگارش بـود
ولی مــــردِ غزل هم بود آن اعظم
و نظمی داشت مستحکم
*
به گلشن حمله آوردند
تمامِ نعره هـای نظم را خـوردند
و بود آن بچّه شیـرانی که در باغاتِ فردوسی
به زیرِ گوسفندان و خران مردند
و باقی نیــز پژمردنـد.
*
به نــای بــادهای مفت
خـــــــزان زائیــد از آزادی ِ هنـگفت
بــه دورِ نظم افـــزودنــد تــــــــــارِ عنکبــوتـــــان را
شکست آن شاخه های ریتم دستِ زُفت
و زلفِ موسیقی آشفت
*
کنون ایران شده شاعر
و طفل و بچّـه بـا پیران شده شاعـر
بدونِ رنج و مکتب، مدّعـی، مملوّ از نثـر است
مشنگی دیدم او آسان شده شاعر
و خاله جان شده شاعر
*
دلم پُر درد ای استاد
نمـی خـواهنـد بـاغِ بـلبـلان آبــاد
بـه سویــم در وزیــدن نیست بـادِ روزگار اینـجا
نمانده حوصله بـر اهلِ استـعداد
ندیـدم شوقِ استنـجـاد
*
بر این حیرتکده، افسوس
دریغ از این همه معکوس در معکوس
که کهنه گشته تـازه ، تـازه را بس کهنـه تر اینـجـا
شده قـربـانـیِ تنبل وَشان ، فـانـوس
بـــه تـاریـکی ِ اقیانوس
*
مرا از « کهنه »، معنی نیست
و قصدم زین سخن، « نو » نیز یعنی نیست
تمامِ سبـک هــا در عصرِ خــود نــو بـــوده اند استــاد!
بدان کــه در دلم زین نکتـه، طعنی نیست
به خادم، نام، شأنی نی . . .