صدام

/saddAm/

لغت نامه دهخدا

صدام. [ ص ِ ] ( ع اِ ) علتی است که در سر ستور باشد. ( منتهی الارب ). || درد نیم سر. ( مهذب الاسماء ). مقابل صداع. || ( اِخ ) نام مردی. ( منتهی الارب ).

صدام. [ ص ِ ] ( اِخ ) نام اسب زفربن حارث است. ( منتهی الارب ).

صدام. [ ص ِ ] ( اِخ ) نام اسب قیس بن نشیبه است. ( منتهی الارب ).

صدام. [ ص ِ ] ( اِخ ) نام اسب لقیطبن زرارة. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

نام اسب لقیط بن زراره

پیشنهاد کاربران

معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی - > حسین صاف کار
صدام حسین که شهرها را با خاک یکسان می کرد.
صدام
زد صدمه ، قوی

بپرس