چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرف را وداعی.
خاقانی.
باول نشاط شراب آن نیرزدکه آخر خمارم رساند صداعی.
خاقانی.
بجان شاه که درمگذرانی از امروزکه نگذرم ز سر این صداع و ناچار است.
خاقانی.
کار جز باده و شکارت نیست با صداع زمانه کارت نیست.
نظامی.
پس آنگه از پی دفع صداع وی روزی فراکنند یکی را که کار او بگذار.
کمال اسماعیل.
از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق.
( مثنوی ).
گفت خاموش از این سخن زنهاربیش از این زحمت و صداع مدار.
سعدی.