صدا دادن. [ ص َ / ص ِ دَ ] ( مص مرکب ) بانگ دادن. آواز دادن : چنان ز حسن تو اجزای بزم رفت ز هوش که گر صراحی می بشکنی صدا ندهد.طالب آملی ( از آنندراج ).رجوع به صدا شود.
sound (فعل)زدن، صدا کردن، گمانه زدن، نواختن، سروگوش آب دادن، بصدا در اوردن، بنظر رسیدن، به نظر رسیدن، صدا دادن، بگوش خوردن، ژرفاسنجی کردن