صحرائ

فرهنگ فارسی

بیابانی است وسیع در افریقای شمالیمیان مراگش الجزایر تونس لیبی سودان که از طرف مشرق تا مصر امتداد دارد و از مغرب تا اقیانوس اطلس کشیده میشود . حدود صحرا چندان مشخص نیست . این دشت وسیع بدو قسمت تقسیم میشود : نخست قسمت غربی و مرکزی موسوم بصحرای کبیر دیکر قسمت شرقی و مجاور مصر بنام صحرای لیبی ( لوبیا ) . وسعت این صحرا قریب ثلث افریقا و باندازه تمام وسعت اروپا است. آب و هواس این ناحیه خشک است و باران کم میبارد و آسمان صاف و درخشان است و بندرت در آن ابر دیده میشود. تغییر درجه حرارت صحرا از ۸درجه تا ۷٠درجه میباشد.صحرا جمعیت چندان ندارد ومجموع سکنه آن از حدود پانصد هزار تن تجاوز نمیکند و اغلب آنان بصورت صحرا گرد و چادر نشین زندگی میکنند . قسمتی از آن در تصرف اسپانیا و بقیه در دست فرانسه است . صحرای فرانسه عبارتست از یک عده واحه در حدود مجاور تونس و الجزایر و مراکش و سودان غربی مثل : واحه ها عین صالح تغورت و غیره . در واحه ها قبایل چادر نشین مانند مورهاطوارق و تیبوها زندگی میکنند.
۱ - دشت دشت هموار . ۲ - بیابان بر بی آب و علف جمع : صحاری صحراوات . ۳ - چند جفت یا بند که با هم تشکیل یک دسته و یک واحد زراعتی را دهند ( خراسان ) . ترکیبات اسمی : یا صحرائ آذر گون . صحرایی همانند آتش . یا صحرائ جان . عالم ارواح عرصه ارواح . یا صحرائ دل . پهنه دل عرصه قلب . یا صحرائ سیم . صبح صادق . یا صحرائ عشق . ملک عشق میدان عشق . یا صحرائ غم . ملک غم وادی اندوه . یا صحرائ فلک . عرصه فلک . یا صحرائ قدسی . عالم لاهوت . یا صحرائ هند . هندوستان . یا صحرائ یقین . عالم یقین . ملک یقین . ترکیبات فعلی و تعبیرات : آن سرش صحراست . بسیار وسیع است . از صحرائ سر در آوردن . ( جستن یافتن ) مفت و رایگان یافتن . یا از صحرائ نهادن. آشکار شدن پیدا کردن هویدا کردن . یا به صحرائ افتادن . آشکار شدن . در معرض انظار قرار گفتن . یا سر به صحرائ نهادن . ۱ - گریختن فرار کردن ۲ - دیوانه شدن . یا صحرائ که نمانده اید مگر صحرائ مانده اید . به مهمانی که در رفتن شتاب دارد گویند .
نعت فاعلی مونث اصحر

پیشنهاد کاربران

بپرس