سلامت دان که در کم گفتن تست
چو صحت کان هم از کم خفتن تست.
ناصرخسرو.
و هر کجا بیماری یافتم که در وی امید صحت بود معالجه او بر وجه حسبت کردم. ( کلیله و دمنه ). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. ( کلیله و دمنه ). اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازه خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. ( کلیله و دمنه ).مدت ششماه میراندند کام
تا بصحت آمد آن دختر تمام.
مولوی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت خداوند را شکر صحت نگفت.
( بوستان ).
بخسته درنگری صحتش فرازآیدبمرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی.
|| درستی. راستی : مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. ( گلستان ). اعمال مسلم را یا اعمال مؤمن را حمل بصحت باید کرد. تا ممکن است نباید گمان بد درباره مسلمان برد ( ؟ ).- صحت عمل ؛ درستی. درست کاری.
- صحت و سقم ؛ راستی و نادرستی.
صحة. [ ص ِح ْ ح َ ] ( ع مص ) تندرست شدن پس از بیماری. ( منتهی الارب ). تن درست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). و در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: صحت و مرض از کیفیات نفسانیه است و ابن سینا گوید صحت ملکه و یا حالتی است که بدان افعال بدرستی صادر شود. و ملکه صحت است بالاتفاق ، اما در حالت خلاف است که آیا خود صحت است و یا واسطه صحت باشد و نیز ابن سینا گوید: صحت ماهیتی است که بدن انسان در ترکیب مزاج چنان باشد که افعال از آن صحیح و سالم صادر شود ومرض خلاف صحت است. ( تلخیص از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ذیل تذکره ضریر انطاکی شود. || ( اصطلاح کلام ) بودن فعل است موافق امر شارع خواه آن فعل مسقط قضا باشد یا نه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح فقه ) صحت در افعال عبادی عبارت از آن است که فعل مسقط قضا باشد و در امور معاملاتی عبارت از آن است که آثاری که شرعاً بر عمل مترتب و از آن مطلوب است از آن بدست شود مانند ترتیب ملکیت بر بیعو بینونت بر طلاق. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات جرجانی ). || درست شدن کار. ( منتهی الارب ).