صح

لغت نامه دهخدا

صح. [ ص َ / ص َح ْ ح َ ] ( ع اِ ) علامتی است نمودن صحت را، شاید مخفف صَح و یا صحیح :
در میان صالحان یک اصلحی است
بر سر توقیعش از سلطان صحی است.
مولوی.
صح بفتح صاد و حاء مشدد که بمعنی امضاء و تصدیق استعمال میشود چنانکه گویند: «فلانکس بمعامله مزبور صح گذاشت ». فعل ماضی یصح است و از صح ذلک و امثال آن مخفف شده است.خاقانی گوید :
توقیع خاقان از برش از صَح َّ ذلک زیورش
گوئی ز جود شه برش گنجی است پیدا ریخته.
و اینکه اغلب آن را بشکل صِحَّة بر وزن عده مینویسند درست نیست. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز شماره 6 - 7 ص 45 از خیام پور ) و در ذیل همین صفحه از محیط المحیط آرد: صحح المریض تصحیحاً؛ ازال مرضه. و الکتاب ؛ ازال سقطه وکتب علیه. و صح ؛ و هی کلمة یستعملها الکتاب فی آخر مایکتبونه لتصحیحه. و رجوع به ذیل کلمه ص در این لغت نامه شود.

صح. [ ص ُح ح ] ( ع اِمص ) تندرستی از بیماری ، خلاف سقم. || بهی و برائت از هر عیب. ( منتهی الارب ). || ( ص ) درست و تندرست. ( غیاث اللغات از لطایف ).

فرهنگ فارسی

۱- ( فعل اسم ) ) درست است : درمیان صالحان یک اصلحی است بر سر توقیعش از سلطان صحی است . ( مثنوی ) ۲ - تصدیق امضائ . توضیح صح بفتح صاد و حائ مشدد که بمعنی امضائ و تصدیق استعمال میشود چنانکه گویند : فلان کس بمعامله مزبور صح گذاشت . فعل ماضی یصح است و از صح ذلک وامثال آن مخفف شده است . و اینکه اغلب آنرا بشکل صحه بر وزن عده مینویسند درست نیست . یا صح ذلک . ( جمله فعلی ) صحیح است آن : برنامه وقف این ممالک توفیع زده که : صح ذلک . ( تحفه العرافین ) یا صح گذاشتن . ۱ - نوشتن کلمه صح ۲- تصدیق کردن امضائ کردن .
تندرستی از بیماری

پیشنهاد کاربران

بپرس