صتم

لغت نامه دهخدا

صتم. [ ص َ ] ( ع ص ) سخت. ( مهذب الاسماء ). درشت سخت. یقال : رجل ٌ صتم وعبد صتم و جمل صتم و حجر صتم و غیر ذلک. ج ، صُتم. ( منتهی الارب ). || کمال چیزی و تمامی آن. یقال : الف ٌ صتم ، بالتسکین ؛ او هو الاکثر یعنی هزار تام.و اموال صتم ، بالضم ؛ ای کامل. ( منتهی الارب ). یقال : عبد صتم. و الف صتم ؛ هزاری تمام. ( مهذب الاسماء ). || ( اِ ) مرد بالغ بنهایت سن کهولت رسیده. ( منتهی الارب ). || حروف صتم ؛ عبارت است از همه حروف غیر از این شش حرف «ب رف ل م ن ». ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

سخت

پیشنهاد کاربران

بپرس