صبیب

لغت نامه دهخدا

صبیب. [ ص َ ] ( ع اِ ) آب عصفر سرخ. ( منتهی الارب ). عصفر. ( اقرب الموارد ). چیزی است مانند وسمه و آب بقم. رنگی است سرخ. آب برگ حنا. ( منتهی الارب ). عصاره برگ حنا. ( بحر الجواهر ). || پشک و آن نمی است که بر زمین افتد و بسته گردد. || خوی. || خون. ( منتهی الارب ). خون ریخته. ( مهذب الاسماء ). || درختی است که بدرخت سذاب ماند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آب برگ کنجد. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( بحر الجواهر ). || آب ریخته. ( منتهی الارب ). || شهد جید. || طرف تیغ. ( منتهی الارب ). || ( مص ) رفتن خون اندک اندک. ( تاج المصادر بیهقی ). || رفتن آب. ( تاج المصادر بیهقی ).

صبیب. [ ص ُ ب َ ] ( اِخ ) برکه ای است بر جانب راست آنکس که از واقصة قصد مکه کند بر دومیلی جوی ، و صبیب بفتح صاد و کسر باء نیز خوانده اند. ( معجم البلدان ). || موضعی است. || کوهی است. || نام اسبی است. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

برکه ایست بر جانب راست آنکس که از واقصه قصد مکه کند

پیشنهاد کاربران

بپرس