گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی.
زبان گر بگرمی صبوری کندز دوری کن خویش دوری کند.
نظامی.
همی گفتش صبوری کن که آخربکام دل رسد یک روز صابر.
( ویس و رامین ).
صبوری کرد با غمهای دوری هم آخر شادمان شد زآن صبوری.
نظامی.
یک امشب را صبوری کرد بایدشب آبستن بود تا خود چه زاید.
نظامی.
صبوری کرد روزی چند در کارنمود آنگه که خواهم گشت بیمار.
نظامی.
گویند بدوری بکن از یار صبوری در مهر تفاوت نکند بعد مسافت.
سعدی.
بیچاره صبوری چکند گر نکندخرسندی عاشقان ضروری باشد.
سعدی.