صبر داشتن

لغت نامه دهخدا

صبر داشتن. [ ص َت َ ] ( مص مرکب ) صابر بودن. شکیبا بودن :
برین زمان و برآن ناکسان که دارد صبر
مگر کسی که ز روی و حجر جگر دارد.
ناصرخسرو.
بیش ازاین صبر ندارم که تو هر دم بر قومی
بنشینی و مرا بر سر آ تش بنشانی.
سعدی.
من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم
کسی دگر نتوانم که بر توبگزینم.
سعدی.
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست.
( بوستان ).
یکی گفتش ای شوخ دیوانه رنگ
عجب صبر داری تو بر چوب و سنگ.
( بوستان ).
وین شکم بی هنر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد به هیچ.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شکیبا بودن تحمل گردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس