چون صبح صادق بردمد میر مرااو می دهد
جامی به دستش برنهد از چشمه معمودیه.
منوچهری.
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین از شرم سرخ روی شفق وار میروم.
خاقانی.
صبح صادق پس کاذب چکند بر تن دهرچادر سبز دَرَد تا زن رسوا بیند.
خاقانی.
غم آن صبح صادق ملت آسمان شامگاه می گوید.
خاقانی.
شبروان در صبح صادق کعبه جان دیده اندصبح را چون محرمان کعبه عریان دیده اند.
خاقانی.
چون به پایان شد ریاحین گل بزادچون سر آمد صبح صادق خور بزاد.
خاقانی.
امل چون صبح کاذب گشت کم عمرچو صبح صادق دل گشت روشن.
خاقانی.
بنمود صبح صادق دین محمدی هین در ثناش باش چو خورشید صدزبان.
خاقانی.
بلی هر دو را صبح خوانند لیکن نه چون صبح صادق بود صبح کاذب.
خاقانی.
چو صبح صادق آمد راست گفتارجهان در زر گرفتش محتشم وار.
نظامی.
فروخفت کآسایش آمد پدیدشد آسوده تا صبح صادق دمید.
نظامی.
فرورفت شب ، روز روشن رسیدشباهنگ را صبح صادق دمید.
نظامی.
رخت را صبح صادق کس ندیده ست اگر چه صد عجایب می نماید.
عطار.