صالب

لغت نامه دهخدا

صالب. [ ل ِ ] ( ع ص )نعت فاعلی از صَلْب. || ( اِ ) استخوان پشت از دوش تا بن سرین. ( منتهی الارب ). مازه پشت. ( مهذب الاسماء ). || تب لرز سخت. ( منتهی الارب ). تب سخت همراه لرزه. خلاف نافض. ( اقرب الموارد ). تب گرم یعنی تبی که در وی لرزه و سرما نباشد. ( بحر الجواهر ). تب نیک گرم. ( دهار ).

فرهنگ فارسی

جاجرمی شاعر و ادیب ( ف. شیراز ۸۸۴ ه.ق . ). وی از کدخدا زادگان جاجرم و شاگرد آذری بود. در آغاز حال سفر کرد و در شیراز اقامت جست و قبول تمام یافت.مثنوی [مناظره گوی و چوگان] را درشیراز بنام سلطان عبدالله بن ابراهیم بن شاهرخ گورکان بنظم در آورد و از وصله گرفت و نوازش یافت .
نعت فاعلی از صلب استخوان پشت از دوش تا بن سر بن

پیشنهاد کاربران

بپرس