صافی کردن.[ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اِصفاء. رجوع به صاف کردن شود. || مسخر کردن. بی منازع کردن : روم و چین صافی کند یاران او در روم و چین نایبی فغفور گردد حاجبی قیصر شود.
فرخی.
امیر سدید لشکرهای بسیار به ولایتها فرستاد و مملکت صافی کرد و بیش درولایت منازع نماند. ( تاریخ بخارا ص 116 ).