صاف شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) یک رو شدن. یک رنگ شدن : صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بدهیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.صائب.|| صاف شدن هوا؛ بی ابر شدن. آفتاب شدن.
معنی اصطلاحات عامیانه و امروزی -> صاف شدنتحمل فشار بیش از حد توان. مثال: این درس خیلی سنگینه، صاف شدم.
fine (فعل)جریمه کردن، صاف کردن، کوچک کردن، جریمه گرفتن از، صاف شدن، رقیق شدنsmooth (فعل)ارام کردن، تسکین دادن، صاف کردن، تسویه کردن، هموار کردن، صاف شدن، روان کردن، ملایم شدن، صافکاری کردنsmoothen (فعل)رنده کردن، صاف کردن، صاف شدن، نرم شدن، صافکاری کردن، صاف و صیقلی شدن
خالی شدناز نمد گذشتن ( بیرون رفتن ) شراب ؛ کنایه از صاف و خالص شدن شراب. ( از بهار عجم ) .+ عکس و لینک