رباعی :
دنیا که چنین گرم در او شد خواجه
آخر ز چه رو غره بدو شد خواجه
باری بنگر بنای عمرت دو نفس
گر برناید یکی فروشد خواجه.
و نیز:
آنی که رخم ز تو برنگ آبی است
در چشم من و تو صنعت قلابی است
چندانکه در این آب در آن بی آبی است
چندانکه در آن خواب در این بی خوابی است.
و نیز:
آنها که مقیم آستان تو زیند
کی مرده شوند چون به جان تو زیند
از آب حیات خوش چنان نتوان زیست
کز آتش عشق دوستان تو زیند.
و نیز:
این عشق که اشک سرخ و رخ زرد کند
گرمم بگرفت تا دمم سرد کند
زین بیش ز درد خود حکایت نکنم
ترسم که ز درد من دلت درد کند.
( لباب الالباب ج 1 صص 144 - 145 ).
و عجیب آن است که صاحب صبح گلشن گوید: وی در نیمه قرن تاسع درگذشت ، و حال آنکه لباب الالباب در اوایل قرن سابع هجری تألیف شده است. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.