صاحبدل

/sAhebdel/

برابر پارسی: روشندل، دلدار

معنی انگلیسی:
wise or pious person

لغت نامه دهخدا

صاحب دل. [ ح ِ دِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) آگاه. بینا. دیده ور. عارف. صاحب حال. روشن ضمیر :
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است.
نظامی.
شتابندگانی که صاحب دلند
طلبکار آسایش منزلند.
نظامی.
دل اگر این مهره آب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحب دل است.
نظامی.
گفت پیغمبر که زن بر عاقلان
غالب آید سخت و بر صاحب دلان.
مولوی.
و در زمره صاحب دلان متجلی نشود مگر آنگه که متحلی شود به زیور قبول امیر کبیر. ( گلستان ). صاحب دلی را گفتند: بدین خوبی که آفتاب است نشنیده ایم که کس او را دوست گرفتست. ( گلستان ). منجمی به خانه درآمد،یکی مرد بیگانه دید با زن او بهم نشسته ، دشنام و سقط گفت... صاحب دلی بر این واقف شد. ( گلستان ). یکی از صاحب دلان زورآزمایی را دید بهم برآمده... ( گلستان ، باب دوم ). عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا به سحر ختمی بکردی. یکی از بزرگان شنید گفت :اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی به نزدیک صاحب دلان پسندیده تر بودی. ( گلستان ). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی... روزی به خطاب ملک گرفتار آمد،همگنان در استخلاص او سعی کردند... تا ملک از سر خطای او درگذشت. صاحب دلی بر این حال اطلاع یافت. ( گلستان ، باب اول ). ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح. صاحب دلی در حق او گفته بود... ( گلستان ، باب اول ). یکی از ملوک...همی گفت که مرسوم فلان را... مضاعف کنید که ملازم درگاه است. صاحب دلی بشنید، فریاد از نهادش برآمد. پرسیدندش چه دیدی ؟ گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند همین مثال است. ( گلستان ). وقتی در سفر حجاز طایفه جوانان صاحب دل همدم من بودند. ( گلستان ، باب دوم ). بر رأی روشن صاحب دلان که روی سخن بدیشان است پوشیده نماند. ( گلستان ).
نان از برای کنج عبادت گرفته اند
صاحب دلان نه کنج عبادت برای نان.
( گلستان ، باب دوم ).
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را.
( گلستان ، باب دوم ).
مگر صاحب دلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعائی.
( گلستان ).
سخن را روی با صاحب دلان است
نگویند از حرم الا به محرم.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دارای دل و جرات دلیر . ۲ - دارای احساسی قوی حساس . ۳ - سالک عارف . ۴ - دیندار پارسا با تقوی .

فرهنگ معین

( ~ . دِ ) [ ع - فا. ] (ص مر. ) ۱ - دارای قریحة هنری و حساس . ۲ - اهل حال ، عارف (تصوف ).

فرهنگ عمید

۱. دارای دل و جرئت، دلیر.
۲. (تصوف ) عارف، خداشناس: غلام عشق شو کاندیشه این است / همه صاحب دلان را پیشه این است (نظامی۲: ۱۱۸ )، سبک بار مردم سبک تر روند / حق این است و صاحب دلان بشنوند (سعدی۱: ۶۱ ).
۳. داری عشق، شوق، و عاطفه.

پیشنهاد کاربران

سلیم
صاحبدل: آیین دار پارسا، مرد خدا
دلیر
گشاده روی
عارف، آگاه
عارف ( کسی که لباس ژنده و پشمی می پوشد و کارهایش رابرای رضای خدا میکند )
خداشناس

بپرس