صاحب اختیار


مترادف صاحب اختیار: مختار، حاکم، فرمانروا، مسلط

برابر پارسی: خود سر

معنی انگلیسی:
authority, (man) of authority

لغت نامه دهخدا

صاحب اختیار. [ ح ِ اِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مختار. || لقبی بوده است در زمان سلاطین قاجار.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) مختار . ۲ - عنوان و لقبی بود در عهد قاجاریان .

فرهنگ عمید

داری اختیار، مختار. [منسوخ] در دورۀ قاجار، از القاب احترام آمیز.

گویش مازنی

/shaab eKhteyaar/ صاحب اختیار – نوعی تعارف تملق آمیز

جدول کلمات

داری اختیار، مختار. [منسوخ] در دورۀ قاجار، از القاب احترام آمیز.

پیشنهاد کاربران

صاحب اختیار؛ آنکه حل و عقد به دست اوست.
صاحب اختیار=انو وَژیت
وَژیت= اختیار
مخیر
این دو واژه عربی است و پارسی آنها اینهاست:
هِلیژمَند ( هِلیژ از کردی: هِلیژار= اختیار + «مند» )
ویکالمَند ( ویکال از سنسکریت: ویکَلپَ= اختیار + «مند» )
ویباشمَند ( ویباش از سنسکریت: ویبهاشا= اختیار + «مند» )

بپرس