صابی

/sAbi/

لغت نامه دهخدا

صابی. ( ص ، اِ ) مفرد صابئین :
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر.
ناصرخسرو.
|| آنکه از دینی به دینی شود. ( السامی فی الاسامی ). || کلمه ٔکلدانی است بمعنی شوینده و صابئین چون همیشه در کنار نهرها و آبها جای دارند و خود را بسیار شویند بدین نام خوانده می شوند و در خوزستان هنوز مردمی بر ساحل کارون هستند که آنان را مغتسلة مینامند و آن ترجمه ٔلفظ صابئی کلدانی است. ( دائرة المعارف فرانسه ). رجوع به صابئین شود.

صابی. ( اِخ ) ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون ، مکنی به ابی اسحاق. وی از بزرگان کتاب و بلغای آنان است. گویند که خلفا و پادشاهان وقت و وزرا بارها به حیلت وتمنی و نوید از وی درخواستند تا اسلام پذیرد و وی ابا کرد. و عزالدوله بختیار بدو وعده داد که اگر مسلمانی گیرد وزارت خویش بدو دهد لیکن خدا وی را هدایت نفرمود. صابی با مسلمانان معاشرتی نیکو داشت و بزرگان را به بهترین وجه خدمت میکرد و ماه رمضان را با روزه بسر میبرد و قرآن را نیکو از بر داشت. از ابومنصور سعیدبن احمد بریدی در بخارا شنیدم که ابواسحاق در کیش خود سخت متعصب و پارسا و پاکدامن بود و او گوید:
حمتنی لذتی رئب المعالی
و ضنی بالمروءة و الوقار
و دین ضاق فیه مجال فتکی
لخوف عقوبة و حذار نار
فوا شوقاً الی خلعالعذار
و فعلی ما ارید بلا اعتذار
و یا لهفی علی حل الازار
صریعاًبین سکر او خمار.
ابونصر سهل بن مرزبان حدیث کند که روزی صابی بر خوان مهلبی حاضر شد و در آن باقلا بود و وی نخورد، چه باقلا در کیش آنان حرام بود. مهلبی گفت خنکی بگذار و با مااز این باقلا بخور! گفت ایها الوزیر نخواهم که خدا را در مأکولی نافرمانی کنم. مهلبی این کلام را نیکو شمرد. وی در روزگار عضدالدولة به نکبتی سخت درافتاد. ابومنصور سعیدبن احمد بریدی و ابوطاهر محمدبن عبدالصمد کاتب حدیث کنند که از قویترین اسباب تغییر عضدالدوله بر صابی فصلی از کتابی بود که از جانب الطائع خلیفه عباسی درباره بختیار انشاد کرد که گوید: «و قدجدد له امیرالمؤمنین مع هذه المساعی السوابق ، و المعالی السوامق التی تلزم کل دان و قاص و عام و خاص ان یعرف له حق ما کرم به منها و یتزحزح عن رتبةالمماثلة فیها». عضدالدوله آن را در دل داشت و چون بر بغداد و عراق استیلا یافت ابواسحاق را مأمور تألیف کتابی در تاریخ خاندان دیلمی کرد و او به نوشتن کتاب تاجی پرداخت و در آن رنج بسیار برد، مگر عضدالدوله راخبر دادند که یکی از دوستان صابی نزد وی رفته و او را بکار تألیف دیده و از آنچه مینوشته پرسیده ، وی در پاسخ گفته است : اباطیلی میبافم و دروغهایی فراهم میکنم. عضدالدوله از شنیدن این خبر بهم برآمد و کینه ٔدیرینه وی بجوشید و بفرمود تا او را به زیر پای پیل افکنند. نصربن هارون و مطهربن عبداﷲ و عبدالعزیزبن یوسف زمین ببوسیدند و شفاعت کردند تا عضدالدوله از کشتن وی درگذشت و به زندانی ساختن و مصادره اموال وی اکتفا کرد. و تا پایان عهد عضدالدوله در زندان بود. صاحب بن عباد وی را بسیار دوست میداشت و میان این دو نامه ها مبادله گشته و صاحب بسیار میگفت که بلغای جهان چهار کسند، استاذ ابن عمید و ابوالقاسم عبدالعزیزبن یوسف و ابواسحاق صابی و اگر بخواهم چهارمین را خواهم گفت و مقصود وی خود او بود. ثعالبی گوید در ترجیح صاحب و صابی بر یکدیگر سخن بسیار گفته اند، گزیده تر سخن که شنیده ام این است : صاحب چنانکه خود میخواست مینوشت و صابی چنانکه از او میخواستند و میان این دوفرق بسیار است و پس از این دو تن چرخ فصاحت و بلاغت بازایستاد. ( از یتیمةالدهر ثعالبی ج 2 ص 26 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابراهیم بن هلال بن ابراهیم ابن زهرون حرانیمکنی به ابو اسحاق نویسنده و ادیب عیسوی کیش ( ف. ۳۸۴ ه.ق . ). وی در دین خود سخت متعصب و پارسا بود و بسال ۳۴۹ متقلد دیوان رسایل گشت و بسال ۳۶۷ عضد الدوله او رات زندانی کرد و در سال ۳۷۱ آزاد گشت و در سن ۷۱ سالگی در گذشت .او راست : دیوان شعر دیوان رسائل کتاب دوله بنی بویه که بکتاب التاجی معروفست . اندکی از نثر و نظم صابی در یتیمه الدهر ( ج ۲ ) آمده .
کسی که ازدین خوددست برداردوبه دین دیگربرود، کسی که ازفرقه صابئین باشدواوراصابئی نیزگویند
( صفت ) ۱ - کسی که پیرو صابئه باشد جمع : صابئین صابئه . ۲ - آن که از دین خود بدین دیگری در آید .
هلال بن محسن ابن ابراهیم بن هلال

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . صابی ء ] (اِ. ص . ) کسی که از دین خود برگشته و به دین دیگری گرویده باشد.

فرهنگ عمید

۱. پیرو فرقۀ صابئین، صابئی: وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری / درخواستم این حاجت و پرسیدم بی مر (ناصر خسرو: ۵۱۰ ).
۲. [قدیمی] ویژگی کسی که از دین خود دست بردارد و به دین دیگر بگرود.

جدول کلمات

کسی که ازدین خود دست بردارد و به دین دیگر برود

پیشنهاد کاربران

صَابِئُونَ و صَابِئِینَ: جمع مذکّر سالم از ( صَابِئ ) بر وزن فاعل.
منسوب به ( صَابِئ ) : صَابِئِیّ.

بپرس