ز بس کو همی شیون و ناله کرد
همه خلق را چشم پرژاله کرد.
فردوسی.
که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم.
فردوسی.
پشوتن چنین گفت با مادرش که چندین چه شیون کنی بر سرش.
فردوسی.
از بدِ کرده پشیمان شو و طاعت کن خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون.
ناصرخسرو.
صحبت ناجنس آتش را بفریاد آوردآب چون در روغن افتد می کند شیون چراغ.
صائب ( از آنندراج ).
ز شیونی که کند بخت من چه غم دارم چو عندلیب کند ناله زاغ می رقصد.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).