شیق

لغت نامه دهخدا

شیق. ( ع اِ ) سر کوه و سخت ترین جایها در آن یا ناحیه هموار دشوارگذار. || مرغی است آبی خرد سپیدرنگ. || شکاف تنگ در کوه یا در میان دو سنگ از ریگ. || کوه دراز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سر نره. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از ماهی. || جانب و طرف چیزی. || موی دم اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

شیق. [ ش َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) آرزومند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آرزومند. و حریص و پرمیل. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مرغی است آبی خرد سپید رنگ یا کوه دراز

پیشنهاد کاربران

بپرس