شیفته کردن. [ ت َ / ت ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) عاشق و شیدا کردن. دل بردن و آشفته ساختن : خلق را بر تو چنین شیفته احسان تو کرد تا تو باشی دل تو سیر مباداز احسان.
فرخی.
شیفته کرد مرا عشق و ولای تو چنین شایدم هرچه به من عشق و ولای تو کند.
از دست بردن دل ؛ شیفته کردن : زین دست که دیدار تو دل میبرد از دست ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را. سعدی. چنان کرشمه ٔساقی دلم ز دست ببرد که با کس دگرم نیست برگ گفت و شنید. حافظ.