صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.
سنایی.
ایمه نه بغداد جای شیشه گران است بهر گلاب طرب فزای صفاهان.
خاقانی.
تا که هوا شد به صبح کوزه ما دردریزبر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.
خاقانی.
چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهرفروشی است یا شیشه گر .
سعدی.
چشمان توترک دل عاشق نتوانندبا شیشه گران کار بود باده کشان را.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).