شیز و شبه ندیدم مشک و سیاه و قیر
مانند روزگار من و زلفکان تو.
منصور منطقی.
یکی دخمه کردند از شیز و عاج بیاویختند از بر گاه تاج.
فردوسی.
ز دیبا و خز چارصد تخت نیزهمه تخته ها کرده از چوب شیز.
فردوسی.
فروبرده از شیز و صندل عمودیک اندر دگر بافته چوب عود.
فردوسی.
یکی گنبد از آبنوس و زجاج به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
فردوسی.
به بیگانگان هم نشاید بنیزنجوید کسی عاج در چوب شیز.
فردوسی.
همی برفزودی بر آن چند چیزز زرّ و ز سیم و ز عاج و ز شیز.
فردوسی.
چو پوشید شب عاج گیتی به شیزپراکند بر سبز مینا پشیز.
اسدی.
ز مشک سلسله داری نهاده بر خورشیدز شیز دایره داری کشیده بر دیبا.
معزی.
|| کمان و قوس. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کمان تیراندازی. ( از برهان ). کمان. ( صحاح الفرس ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) : چو با تیغ نزدیک شد ریو نیز
به زه برکشید آن خمانیده شیز.
؟ ( از انجمن آرا ).
|| درخت گردکان. ( ناظم الاطباء ). درخت گردو. ( فرهنگ فارسی معین ). چوب گردو ( شاید از جوز و گوز ). ( یادداشت مؤلف ).شیز.( اِخ ) ناحیه ای است در آذربایجان بین مراغه و زنجان.( از معجم البلدان ). نام شهری در مغرب ایران که نام قدیم آن گزن بوده و زردشت بدانجا زاده است. ( یادداشت مؤلف ). ناحیه ای است به آذربایجان. ( منتهی الارب ).