شیرگیری

لغت نامه دهخدا

شیرگیری. ( حامص مرکب ) صفت شیرگیر. حالت آنکه شیرگیر شده است. رجوع به شیرگیر شود. || دلیری و شجاعت. سخت دلاوری و دلیری. ( یادداشت مؤلف ) :
چونکه شیران دلیریش دیدند
شیرگیری و شیریش دیدند.
نظامی.
|| جسارت. جری شدن. ( یادداشت مؤلف ). || مستی یا نیم مستی. ( ناظم الاطباء ) :
ز مستی کرد با شیری دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری.
نظامی.
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) شیرگیر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ). شیرگیری به معنی شیرگیر است که مردم نیم مست و مست باشد. ( برهان ). || ( اِ مرکب ) شیرگیر. نام روز بیست وهشتم از ماههای ملکی باشد. ( برهان ). رجوع به شیرگیر شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس