چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر.
فردوسی.
برفت از پسش رستم شیرگیرببارید بر لشکرش گرز و تیر.
فردوسی.
ز دارای دارای بن اردشیرسوی قیصر اسکندر شیرگیر.
فردوسی.
منم گفت گردافکن و شیرگیرکمند و کمان دارم و گرز و تیر.
فردوسی.
که آن روز افکنده بودند تیرسیاووش و گرسیوز شیرگیر.
فردوسی.
گمانی نبردم که از اردشیریکی نامجوی آید و شیرگیر.
فردوسی.
دراو مجلس ماهرویان مجلس در او خانه شیرگیران لشکر.
فرخی.
آگهی شان نه زآهنین جگری شیرگیری و اژدهاشکری.
نظامی.
چون صبح به مهر بی نظیر است چون مهر به کینه شیرگیر است.
نظامی.
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ.
نظامی.
شیرگیری ولیک نز مستی شیرگیری به اژدهادستی.
نظامی.
شیرگیر از خون نرّه شیر خوردتو بگویی او نکرد آن باده کرد.
مولوی.
سوی خرگوشان دوید آن شیرگیرکابشروا یا قوم اذ جاء البشیر.
مولوی.
بدو گفتم ای سرور شیرگیرچه فرسوده گشتی چو روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
جوانان پیل افکن شیرگیرندانند دستان روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
ز نیروی سرپنجه شیرگیرفرومانده عاجز چو روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
هر درخت کهن که دیدی به زور سرپنجه شیرگیر از بیخ برکندی. ( گلستان ).آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود.
حافظ.
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهوببین.
حافظ.
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شوددر سایه تو ملک فراغت میسرم.
حافظ.
-گو شیرگیر؛ پهلوان سخت دلیر و شجاع. یل شیرگیر. ( ازیادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بُدَن کاَّن گو شیرگیر.بیشتر بخوانید ...