شیرگیر

لغت نامه دهخدا

شیرگیر. ( نف مرکب ) آنکه شیر را بگیرد و شکارکند. آنکه با شیر درآویزد و بدو پیروز گردد. ( از یادداشت مؤلف ). || شجاع. سخت شجاع. سخت دلیر و شجاع. بسیار دلیر. ( یادداشت مؤلف ) :
چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر.
فردوسی.
برفت از پسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر.
فردوسی.
ز دارای دارای بن اردشیر
سوی قیصر اسکندر شیرگیر.
فردوسی.
منم گفت گردافکن و شیرگیر
کمند و کمان دارم و گرز و تیر.
فردوسی.
که آن روز افکنده بودند تیر
سیاووش و گرسیوز شیرگیر.
فردوسی.
گمانی نبردم که از اردشیر
یکی نامجوی آید و شیرگیر.
فردوسی.
دراو مجلس ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر.
فرخی.
آگهی شان نه زآهنین جگری
شیرگیری و اژدهاشکری.
نظامی.
چون صبح به مهر بی نظیر است
چون مهر به کینه شیرگیر است.
نظامی.
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ.
نظامی.
شیرگیری ولیک نز مستی
شیرگیری به اژدهادستی.
نظامی.
شیرگیر از خون نرّه شیر خورد
تو بگویی او نکرد آن باده کرد.
مولوی.
سوی خرگوشان دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر.
مولوی.
بدو گفتم ای سرور شیرگیر
چه فرسوده گشتی چو روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
ز نیروی سرپنجه شیرگیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر.
سعدی ( بوستان ).
هر درخت کهن که دیدی به زور سرپنجه شیرگیر از بیخ برکندی. ( گلستان ).
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود.
حافظ.
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهوببین.
حافظ.
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایه تو ملک فراغت میسرم.
حافظ.
-گو شیرگیر؛ پهلوان سخت دلیر و شجاع. یل شیرگیر. ( ازیادداشت مؤلف ) :
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بُدَن کاَّن گو شیرگیر.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد . ۲ - دلیر پر زور پر قوت نیرومند . ۳ - مست .

فرهنگ عمید

۱. شیرگیرنده، کسی که شیر را شکار می کند.
۲. [مجاز] دلیر، پرزور.

گویش مازنی

/shirgir/ تله گذار گوشتخواران گربه سان بزرگ

پیشنهاد کاربران

بپرس