شیرکشور

لغت نامه دهخدا

شیرکشور. [ ک ِش ْ وَ ] ( اِخ ) ابن قراجورین. به نوشته صاحب کتاب خزاین العلوم مؤسس و بنیان گذار شهر بخارا.
محل بخارا پیش از ساختن شهر آبگیر بود... مردم از هر سوی و از سوی ترکستان آمدند و این سرزمین را آباد کردند و در آن آب و درختان بسیار یافتند و شکارگاه بود و مردم نخست در خیمه زیستند و سپس سرایها ساختند و کسی را که نام او «ابروی » بود به امیری خویش برگزیدند. در آن زمان شهر بخارا هنوز نبود ولی روستاهای آن آباد بود... چون روزگاری بگذشت ابروی نیرو یافت و بیدادگری پیش گرفت چنانکه مردم را دیگر یارا نماند و دهقانان و توانگران از آن دیار بگریختند... و آن کسان که به بخارا مانده بودند زی مهتران خود کس فرستادند و داد خواستند از ابروی. امیر بخارا و آن مهتران و دهقانان بسوی پادشاه ترک رفتند که «قراجورین » نام داشت و از بزرگی او را «بیاغو» لقب کرده بودند و از وی فریاد خواستند، بیاغو پسر مهتر خویش را که «شیرکشور» نام داشت با سپاهی بسیار بفرستاد. چون شیرکشور را این دیار خوش آمد به نزد پدر نامه کرد این سرزمین را بخواست و دستوری جست تا به بخارا باشد و بیاغو آن دیار به وی بخشید. شیرکشور کس به حموکت فرستاد و آن کسان را که از بخارا گریخته بودند با زن و فرزند بازگردانید... شیرکشور شهرستان بخارا را بساخت و دیه «معاستین » و «سقمتین » و «سمتین » و «فرب » نیز بساخت و بیست سال فرمان راند. ( ازاحوال و اشعار رودکی ج 1 صص 61 - 63 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس