همه نامداران بر این هم سخن
که کاموس شیرافکن افکند بن.
فردوسی.
ز خون چشیدن شیرافکنان آن دو سپاه بسان مردم میخواره مست شد روباه.
فرخی.
بدید کوشش رزم آوران دشمن راشنید حمله شیرافکنان شهرگشای.
مختاری.
آهوی شیرافکن ما گاو زرین زیر دست از لب گاوش لعاب لعل سان انگیخته.
خاقانی.
تا بشنیدم کاَّهوی شیرافکن من ماتمزده شد چون دل بی مسکن من.
خاقانی.
اگر شیر گور افکند وقت زورتو شیرافکنی بلکه بهرام گور.
خاقانی.
بترس ارچه شیری ز شیرافکنان دلیری مکن با دلیرافکنان.
نظامی.
شیردلی کن که دلیرافکنی شیر خطا گفتم شیرافکنی .
نظامی.
به چشم آهوان آن چشمه نوش دهد شیرافکنان را خواب خرگوش.
نظامی.
- مریخ شیرافکن ؛ مریخ افکننده شیر بمناسبت آنکه مریخ ستاره جنگجویان و مظهر جنگ است : عطارد کرده زَاوّل خط جوزا
سوی مریخ شیرافکن تماشا.
نظامی.