شیر، کمد و جادوگر ( به انگلیسی: The Lion, the Witch and the Wardrobe ) عنوان اولین و پرفروش ترین جلد از سری رمان های سرگذشت نارنیا نوشته سی. اس. لوئیس است که در تاریخ ۱۶ اکتبر ۱۹۵۰ برای اولین بار به چاپ رسید. از لحاظ سیر زمانی وقایع این کتاب پس از خواهرزاده جادوگر اتفاق می افتد. مجله تایم این رمان را در لیست ۱۰۰ کتاب برتر بزرگسالان تمام ادوار قرار داد.
بیشتر داستان در نارنیا، سرزمینی از حیوانات سخنگو و موجودات افسانه ای که توسط جادیس/جادوگر سفید اداره می شود، اتفاق می افتد. چهار کودک انگلیسی در زمان جنگ جهانی دوم توسط مادرشان برای حفظ امنیت به یک خانه بزرگ و قدیمی در روستایی می روند. کوچکترین فرزند، لوسی، سه بار از طریق جادوی کمد به نارنیا سفر می کند. در سفر سوم او، خواهر و برادران بزرگترش نیز با او به نارنیا می روند و در آنجا یک نبوت قدیمی را برآورده می کنند و خود را برای نجات نارنیا از دست جادوگر سفید آماده می کنند، پس از پیروزی در نبرد به عنوان پادشاهان و ملکه های نارنیا تاج گذاری می شوند.
یکی از مهم ترین مضامین این کتاب، موضوع مسیحیت است. مرگ اصلان و تولد دوباره او برای قیام منعکس کننده گزارش کتاب مقدس درباره مرگ و قیام عیسی است.
پیتر، سوزان، ادموند و لوسی پونسی برای در امان ماندن از بمب باران جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۰، از لندن به خانه پروفسور دیگوری کریک، که در حومه انگلستان است، می روند. لوسی هنگام گشت وگذار در خانه، به طور اتفاقی وارد کمد لباس می شود و وارد سرزمین جادویی نارنیا می شود. او در آنجا، یک فائون، به نام آقای تامنس را ملاقات می کند؛ تامنس وظیفه دارد که در صورت مشاهده انسان ها، آن ها را به جادیس/جادوگر سفید، حاکم دروغین نارنیا که نارنیا را در زمستان ابدی نگه داشته است، تحویل دهد. تامنس لوسی را برای صرف چای به خانه اش دعوت می کند، او اعتراف کرد که در ابتدا قصد داشت لوسی را به جادوگر سفید تحویل دهد اما پشیمان می شود و با او دوست می شود. لوسی پس از چند ساعت از نارنیا بازمی گردد و متوجه می شود که فقط چند ثانیه از زمین دور بوده است، زیرا بازدید از سرزمین جادویی نارنیا بیشتر از مدت عدم حضور آن ها در زمین طول می کشد. وقتی لوسی درباره نارنیا به خواهر و برادرانش می گوید، آن ها حرف او را باور نمی کنند. در سفر دوم لوسی به نارنیا، ادموند بدون آنکه لوسی متوجه بشود، او را تعقیب می کند و وارد منطقه ای دیگری از نارنیا می شود. ادموند با جادوگر سفید ملاقات می کند، جادوگر ادموند را فریب می دهد و او را متقاعد می کند که خواهران و برادرش را با قول شاهزاده شدن نزد او بیاورد. لوسی و ادموند به خانه برمی گردند، اما ادموند پس از اطلاع از جادوگر سفید، وجود نارنیا را انکار می کند. پس از مدتی هر چهار نفر با هم وارد نارنیا می شوند و متوجه می شوند که آقای تامنس به جرم خیانت توسط جادوگر سفید دستگیر شده است. بچه ها با آقا و خانم بیور دوست می شوند. آقا و خانم بیور به آن ها درباره پیش گویی که می گوید حکومت جادوگر سفید با نشستن دو پسر آدم و دو دو دختر حوا بر چهار تاج وتخت پایان می یابد و اصلان، حاکم واقعی نارنیا پس از چند سال غیبت در حال بازگشت به سوی میز سنگی است، اطلاع می دهند. ادموند به سمت قلعه جادوگر سفید حرکت می کند و در حیاط قلعه دشمنان جادوگر سفید را می بیند که به سنگ تبدیل شده اند. او درباره بازگشت اصلان به جادوگر سفید اطلاع می دهد. جادوگر سفید به سپاهیانش دستور می دهد که خواهران و برادر ادموند را بکشند و خودش در حالی که ادموند را با طناب بسته، به سوی میز سنگی حرکت می کند. در همین حال آقا و خانم بیور متوجه می شوند که ادموند نزد جادوگر سفید رفته است و بچه ها را به سوی میز سنگی برای دیدار با اصلان هدایت می کنند. در حین حرکت، آن ها متوجه می شوند که برف در حال آب شدن است و آن را نشانه ای از کم رنگ شدن جادوی جادوگر سفید می دانند که با ملاقات پدر کریسمس، که توسط جادوی جادوگر سفید از نارنیا دور شده بود، تائید می شود. پدر کریسمس پس از دادن هدایا و سلاح به آن ها، گروه را ترک می کند. بچه ها و آقا و خانم بیور به میز سنگی می رسند و اصلان و ارتش او را ملاقات می کنند. ماگریم، گرگ خاکستری که کاپیتان ارتش جادوگر سفید است، به اردوگاه می رسد و سعی می کند سوزان را بکشد که توسط پیتر کشته می شود. جادوگر سفید برای صحبت با اصلان می آید و "جادوی عمیق از طلوع زمان" را فرامی خواند که به او حق کشتن ادموند را به خاطر خیانت می دهد. اصلان با جادوگر سفید به تنهایی صحبت می کند و پس از اتمام صحبت به بچه ها می گوید که جادوگر سفید از کشتن ادموند صرف نظر کرده است و ادموند نزد آن ها برمی گردد. سپس اصلان و پیروانش اردوگاه را به سمت جنگل مجاور منتقل می کنند. عصر همان روز سوزان و لوسی مخفیانه اصلان را که به سوی میز سنگی می رود، دنبال می کنند. آن ها از دور نظاره گر هستند که جادوگر سفید اصلان را می کشد - زیرا اصلان با جادوگر سفید پیمان بسته بود که به جای ادموند جان او را بگیرد. در صبح، اصلان توسط "جادوی عمیق تر از قبل از طلوع زمان" زنده می شود؛ جادویی که اگر یک قربانی به جای خائن کشته شود، مرگ را معکوس می کند. اصلان سوزان و پونسی را به قلعه جادوگر سفید می برد و کسانی را که جادوگر به سنگ تبدیل کرده بود را احیا می کنند و سپس همه آن ها به ارتش نارنیا که در حال مبارزه با ارتش جادوگر سفید است، می پیوندند. اصلان جادوگر سفید را می کشد و ارتش نارنیا پیروز می شود. و پونسی ها به عنوان ملکه ها و پادشاهان نارنیا در کر پاراول تاج گذاری می کنند. پس از چند سال پونسی ها که اکنون بزرگ شده اند به دنبال شکار یک گوزن سفید می روند که گفته می شود خواسته های کسانی که او را شکار می کنند را برآورده می کند. آن ها به چراغ برق ورودی نارنیا می رسند و ناخواسته از کمد لباس عبور می کنند و به انگلستان برمی گردند. آن ها متوجه می شوند که دوباره کودک هستند و زمانی از عزیمت آن ها نگذشته است. آن ها داستان را برای پروفسور دیگوری کریک تعریف می کنند، او حرف بچه ها را باور می کند و به آن ها اطمینان می دهد که دوباره به نارنیا باز خواهند گشت.
بیشتر داستان در نارنیا، سرزمینی از حیوانات سخنگو و موجودات افسانه ای که توسط جادیس/جادوگر سفید اداره می شود، اتفاق می افتد. چهار کودک انگلیسی در زمان جنگ جهانی دوم توسط مادرشان برای حفظ امنیت به یک خانه بزرگ و قدیمی در روستایی می روند. کوچکترین فرزند، لوسی، سه بار از طریق جادوی کمد به نارنیا سفر می کند. در سفر سوم او، خواهر و برادران بزرگترش نیز با او به نارنیا می روند و در آنجا یک نبوت قدیمی را برآورده می کنند و خود را برای نجات نارنیا از دست جادوگر سفید آماده می کنند، پس از پیروزی در نبرد به عنوان پادشاهان و ملکه های نارنیا تاج گذاری می شوند.
یکی از مهم ترین مضامین این کتاب، موضوع مسیحیت است. مرگ اصلان و تولد دوباره او برای قیام منعکس کننده گزارش کتاب مقدس درباره مرگ و قیام عیسی است.
پیتر، سوزان، ادموند و لوسی پونسی برای در امان ماندن از بمب باران جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۰، از لندن به خانه پروفسور دیگوری کریک، که در حومه انگلستان است، می روند. لوسی هنگام گشت وگذار در خانه، به طور اتفاقی وارد کمد لباس می شود و وارد سرزمین جادویی نارنیا می شود. او در آنجا، یک فائون، به نام آقای تامنس را ملاقات می کند؛ تامنس وظیفه دارد که در صورت مشاهده انسان ها، آن ها را به جادیس/جادوگر سفید، حاکم دروغین نارنیا که نارنیا را در زمستان ابدی نگه داشته است، تحویل دهد. تامنس لوسی را برای صرف چای به خانه اش دعوت می کند، او اعتراف کرد که در ابتدا قصد داشت لوسی را به جادوگر سفید تحویل دهد اما پشیمان می شود و با او دوست می شود. لوسی پس از چند ساعت از نارنیا بازمی گردد و متوجه می شود که فقط چند ثانیه از زمین دور بوده است، زیرا بازدید از سرزمین جادویی نارنیا بیشتر از مدت عدم حضور آن ها در زمین طول می کشد. وقتی لوسی درباره نارنیا به خواهر و برادرانش می گوید، آن ها حرف او را باور نمی کنند. در سفر دوم لوسی به نارنیا، ادموند بدون آنکه لوسی متوجه بشود، او را تعقیب می کند و وارد منطقه ای دیگری از نارنیا می شود. ادموند با جادوگر سفید ملاقات می کند، جادوگر ادموند را فریب می دهد و او را متقاعد می کند که خواهران و برادرش را با قول شاهزاده شدن نزد او بیاورد. لوسی و ادموند به خانه برمی گردند، اما ادموند پس از اطلاع از جادوگر سفید، وجود نارنیا را انکار می کند. پس از مدتی هر چهار نفر با هم وارد نارنیا می شوند و متوجه می شوند که آقای تامنس به جرم خیانت توسط جادوگر سفید دستگیر شده است. بچه ها با آقا و خانم بیور دوست می شوند. آقا و خانم بیور به آن ها درباره پیش گویی که می گوید حکومت جادوگر سفید با نشستن دو پسر آدم و دو دو دختر حوا بر چهار تاج وتخت پایان می یابد و اصلان، حاکم واقعی نارنیا پس از چند سال غیبت در حال بازگشت به سوی میز سنگی است، اطلاع می دهند. ادموند به سمت قلعه جادوگر سفید حرکت می کند و در حیاط قلعه دشمنان جادوگر سفید را می بیند که به سنگ تبدیل شده اند. او درباره بازگشت اصلان به جادوگر سفید اطلاع می دهد. جادوگر سفید به سپاهیانش دستور می دهد که خواهران و برادر ادموند را بکشند و خودش در حالی که ادموند را با طناب بسته، به سوی میز سنگی حرکت می کند. در همین حال آقا و خانم بیور متوجه می شوند که ادموند نزد جادوگر سفید رفته است و بچه ها را به سوی میز سنگی برای دیدار با اصلان هدایت می کنند. در حین حرکت، آن ها متوجه می شوند که برف در حال آب شدن است و آن را نشانه ای از کم رنگ شدن جادوی جادوگر سفید می دانند که با ملاقات پدر کریسمس، که توسط جادوی جادوگر سفید از نارنیا دور شده بود، تائید می شود. پدر کریسمس پس از دادن هدایا و سلاح به آن ها، گروه را ترک می کند. بچه ها و آقا و خانم بیور به میز سنگی می رسند و اصلان و ارتش او را ملاقات می کنند. ماگریم، گرگ خاکستری که کاپیتان ارتش جادوگر سفید است، به اردوگاه می رسد و سعی می کند سوزان را بکشد که توسط پیتر کشته می شود. جادوگر سفید برای صحبت با اصلان می آید و "جادوی عمیق از طلوع زمان" را فرامی خواند که به او حق کشتن ادموند را به خاطر خیانت می دهد. اصلان با جادوگر سفید به تنهایی صحبت می کند و پس از اتمام صحبت به بچه ها می گوید که جادوگر سفید از کشتن ادموند صرف نظر کرده است و ادموند نزد آن ها برمی گردد. سپس اصلان و پیروانش اردوگاه را به سمت جنگل مجاور منتقل می کنند. عصر همان روز سوزان و لوسی مخفیانه اصلان را که به سوی میز سنگی می رود، دنبال می کنند. آن ها از دور نظاره گر هستند که جادوگر سفید اصلان را می کشد - زیرا اصلان با جادوگر سفید پیمان بسته بود که به جای ادموند جان او را بگیرد. در صبح، اصلان توسط "جادوی عمیق تر از قبل از طلوع زمان" زنده می شود؛ جادویی که اگر یک قربانی به جای خائن کشته شود، مرگ را معکوس می کند. اصلان سوزان و پونسی را به قلعه جادوگر سفید می برد و کسانی را که جادوگر به سنگ تبدیل کرده بود را احیا می کنند و سپس همه آن ها به ارتش نارنیا که در حال مبارزه با ارتش جادوگر سفید است، می پیوندند. اصلان جادوگر سفید را می کشد و ارتش نارنیا پیروز می شود. و پونسی ها به عنوان ملکه ها و پادشاهان نارنیا در کر پاراول تاج گذاری می کنند. پس از چند سال پونسی ها که اکنون بزرگ شده اند به دنبال شکار یک گوزن سفید می روند که گفته می شود خواسته های کسانی که او را شکار می کنند را برآورده می کند. آن ها به چراغ برق ورودی نارنیا می رسند و ناخواسته از کمد لباس عبور می کنند و به انگلستان برمی گردند. آن ها متوجه می شوند که دوباره کودک هستند و زمانی از عزیمت آن ها نگذشته است. آن ها داستان را برای پروفسور دیگوری کریک تعریف می کنند، او حرف بچه ها را باور می کند و به آن ها اطمینان می دهد که دوباره به نارنیا باز خواهند گشت.
wiki: شیر کمد و جادوگر
شیر کمد و جادوگر (فیلم ۱۹۷۹). «شیر، کمد و جادوگر» ( انگلیسی: The Lion, the Witch and the Wardrobe ( 1979 film ) ) یک فیلم به کارگردانی بیل ملندز است که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به شیلا هنکاک، آرتور لووی، لئو مک کرن، و دونالد سی. پارکر اشاره کرد.
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف