شیر املج

لغت نامه دهخدا

( شیرآملج ) شیرآملج. [ م ُ ل َ ] ( معرب ، اِ مرکب ) شیراملج. معرب شیرآمله. شاه آمله است و آن آمله ای است که در شیر آغشته و پرورده بود. آمله پرورده به شیر. شیرآمله. آمله که در شیر خیسانند آنگاه که تازه و تر از درخت چیده باشند. ( یادداشت مؤلف ). آمله مقشر خشک است چه او را در تازگی جهت اصلاح قبض معمول است که مقشر کرده در شیر خیسانند و خشک کرده نقل بدان می کنند. ( تحفه حکیم مؤمن ). اذا نقع املج فی اللبن سمی شیراملج. ( مقاله ثانیه از کتاب ثانی قانون ابن سینا ص 158 ). املج. آمله ، چون در شیر خیسانند آنرا شیراملج خوانند، و قبض وی کمتر از املج بود و نیکوترآن بود که چند روز در شیر خیسانند. طبیعت آن سرد و خشک بود و بلغم را پاک گرداند و قطع قی بکند و مقدارمستعمل وی یک مثقال بود. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
شیراملج. [ اَ م ُ ل ِ ] ( معرب ، اِ مرکب ) شیرآملج. معرب شیرآمله. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شیرآملج شود.

فرهنگ فارسی

( شیر آملج ) معرب شیر آمله شاه آمله است و آن آمله است که در شیر آغشته پرورده بود .
میوه آمله شیر آمله .

پیشنهاد کاربران

بپرس