شیحه
لغت نامه دهخدا
شیحة. [ ح َ ] ( اِخ ) آبکیست شرقی ِ فید. ( منتهی الارب ). محلی در مشرق فید، و میان آن دو فاصله یک روز و یک شب راه است. ( از معجم البلدان ).
شیحة. [ ح َ ] ( اِخ ) موضعی است در حزن از دیار بنی یربوع ، و گفته اند که شیحة موضعی است در مشرق فید و فاصله میان آن و بناح چهار شبانه روز راه است ، و نیز گفته اند که شیحه در بطن الرمة است. ( از معجم البلدان ).
شیحة. [ ح َ ] ( اِخ ) قریه ای است از قرای حلب و عده ای از بزرگان بدان منسوبند ازجمله عبدالمحسن الشیحی معروف به ابن شهدانک. ( از معجم البلدان ). دهی است بحلب ، از آن ده است : یوسف بن اسباط و عبدالمحسن بن اسباط و عبدالمحسن بن محمد تاجر محدث و مولای او بدر و پسرش محمدبن بدر و احمدبن سعیدبن حسن و احمدبن محمدبن سهل شیحیان که محدثانند. ( منتهی الارب ).
شیحة. [ ح َ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ ملقب به ابوحبرة. تابعی است. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوحبرة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید