به اندازه لشکر او نبودی
گر از خاک و از گل زدندی شیانی.
فرخی.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن رابدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
فرخی.
با نام او و کنیت او ملک ساخته ست چون سکه با شیانی و چون مهر با نگین.
فرخی.
بجای خیمه شیانی نهاد بر اشتربجای موکب گوهر نهاد بر استر.
عنصری.
چون تو نیَم که خدمت کهتر کنی و مهتراز بهر دو شیانی وز بهر یک دواری.
منوچهری.
باران چون شیانی بارد بروز بادچون کف راد احمد عبدالصمد بود.
منوچهری.
ترا گر شیانی ندادم نگاراشیان من اینک بگیر این شیانی.
زینبی.
شیانی. ( ص نسبی ) منسوب به شیان ، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی ، باقرآبادی ، چقائی ، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند. ( جغرافیای غرب ایران ص 158 ). رجوع به ایل کلهر شود. || منسوب است به شیان که قریه ای است در چهارفرسخی بخارا. ( از انساب سمعانی ). رجوع به شیان شود.