شگیفتن. [ ش ِ ت َ ] ( مص ) شکیفتن. ( فرهنگ لغات ولف ).صبر داشتن. تحمل داشتن. فارغ بودن. دل برداشتن. ( یادداشت مؤلف ). تحمل کردن. مصابرت ورزیدن. صبر کردن. شکیبایی داشتن : آسیه را فرعون به زنی کرد... و یکزمان از وی نشگیفتی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). مادر موسی با موسی به سرای فرعون اندر همی بودند... تا چنان شد که یک ساعت از موسی نشگیفتی و... هرگز طعام نخوردی الا که موسی در کنار او بودی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). آسیابان کودک را همی داشت... و هر ماهی آن کودک را بیش خواستی وبه هر مادری نشگیفتی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). از او هیچ گشتاسب نشگیفتی به می خوردن اندرش بفریفتی.
فردوسی.
تو با تاج بر تخت نشگیفتی خرد را بدین گونه بفریفتی.