شگوفه

لغت نامه دهخدا

شگوفه. [ ش ِ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) شکوفه. ( ناظم الاطباء ). گل درخت میوه. || مطلق غنچه و گل. ( آنندراج ). رجوع به شکوفه شود.
- شگوفه رنگ ؛ کنایه از سفید است. ( آنندراج ) :
شگوفه رنگ شد مویت چو سرو آن به که برنایی
به رعنایی که بر پیران نزیبد کسوت زیبا.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
- شگوفه سر کودک ؛ بیماری که موی سر و موی مژه را می ریزاند. ( ناظم الاطباء ).
- شگوفه کردن ؛ شکوفه کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده شکوفه کردن شود.
|| به معنی قی نیز آمده. ( آنندراج ). شکوفه. اشکوفه. رجوع به شکوفه شود.

فرهنگ فارسی

گل درخت میوه یا مطلق غنچه و گل .

پیشنهاد کاربران

بپرس