شگفته. [ ش ِ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) شکفته. واشده. شکفته. رجوع به شکفته شود. || دمیده شده. ( ناظم الاطباء ). || خندان. متبسم. ( یادداشت مؤلف ).- جبین شگفته ؛ جبین شکفته. خندان روی. متبسم : خلق از عارض تو ممنونندکه ظهوری جبین شگفته اوست.ظهوری ( از آنندراج ).و رجوع به شکفته شود.