شگفتن

لغت نامه دهخدا

شگفتن. [ ش ِ گ ِ ت َ ] ( مص ) صبر و تحمل داشتن. صبر کردن. ( ناظم الاطباء ). شکیبایی داشتن :
همچو آتش گرم شد در کار او
یک نفس نشگفت از دیدار او.
عطار.
گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت. ( فتوت نامه ). || حیران شدن. || متعجب بودن. ( ناظم الاطباء ). تعجب نمودن. ( آنندراج ) :
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.
فردوسی.

شگفتن. [ ش ِ گ ُ ت َ ] ( مص ) واشدن. شکفتن. || شکوفه شدن. ( ناظم الاطباء ). خندیدن گل. واشدن غنچه گل و خندان شدن. ( آنندراج ). || خندان و متبسم گشتن. شکفتن. ( یادداشت مؤلف ). || دمیدن. ( ناظم الاطباء ). || به مجاز، جوش زدن. ( آنندراج ). در تمام معانی رجوع به شکفتن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تعجب کردن حیران شدن .

فرهنگ معین

(ش گِ تَ ) (مص . ) شکیبیدن .
( ~. ) (مص ل . ) تعجب کردن .

فرهنگ عمید

= شکفتن

پیشنهاد کاربران

نبودی جدا یک زمان از پدر
پدر نیز نشگیفتی از پسر
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید ازان کودک نارسید
نبودی جدا یک زمان از پدر
پدر نیز نشگیفتی از پسر
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.
فردوسی.

بپرس