مدارید کردار زو بس شگفت
که روشن دلش زنگ آهن گرفت.
فردوسی.
دام را چه نفع و چه ضر از گرفت زین گرفت بیهده ش دارم شگفت.
مولوی.
تبسم کنان دست بر لب گرفت که سعدی مدار آنچه دیدی شگفت.
سعدی ( از آنندراج ).
خردمند را که در زمره اجلاف سخن ببندد شگفت مدار که آواز بربط از غلبه دهل برنیاید. ( گلستان ).