سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کاین سخنها شنید.
فردوسی.
بسی چیز دیگر نهانی بگفت وز این آگهی آمد او را شگفت.
فردوسی.
شگفت آمدش گفت خاقان چین ترا کرد از این پادشاهی گزین.
فردوسی.
دلت را همی گر شگفت آید این به چشم خرد خویشتن را ببین.
اسدی.
چون به اوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد. ( کلیله و دمنه ). قاضی را از این سخن شگفت آمد. ( کلیله و دمنه ).شگفت آید مرا گر یار من نیست
دلم چون برد اگر دلدار من نیست.
نظامی.
شگفت آمدم کو قوی حال بودخداوند جاه و زر و مال بود.
سعدی.
تبسم کنان دست بر لب گرفت کزو هرچه دیدی نیاید شگفت .
سعدی.
شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا.( گلستان ).