به شگفتم از آن دو کژدم تیز
که چرا لاله اش به جفت گرفت .
خسروی.
در آن خانه شد پهلوان از شگفت بسی پیش یزدان نیایش گرفت.
اسدی.
اگر به وی [ حسنک ] چیزی رسید که بدیشان [ یاران او ] رسیده بود، پس شگفت داشته نیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 190 ).طاقت برسید و هم بگفتم
عشقت که زخلق می نهفتم...
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود زحیات در شگفتم.
سعدی.
- به شگفت آوردن ؛ اعجاب. تعجیب. روع. ابهار. ( یادداشت مؤلف ). ازهاف. ( منتهی الارب ). تعجب در کسی ایجاد کردن. موجب تعجب کسی شدن.- به شگفت آورنده ؛ رائع. ( یادداشت مؤلف ). ایجادکننده تعجب.
- در شگفت افتادن ؛ حیران شدن. دچار شگفتی و تعجب گشتن : از مشاهدت این حال در شگفتی عظیم افتادم. ( کلیله و دمنه ).
- شگفت نمودن ؛ تعجب کردن. دچار شگفتی و حیرت شدن : کسری و حاضران شگفتی نمودند عظیم. ( کلیله و دمنه ).
- نشگفت ؛ جای عجب نیست. جای شگفت نیست. شگفتی ندارد :
نا نوردیم و خوار وین نشگفت
که بن خار نیست ورد نورد.
کسائی.
به رخ بر همی جوشد آن زلف نشگفت ازیرا که عنبر بجوشد بر آذر.
فرخی.
کسی که نام و بزرگی طلب کند نشگفت که کوه زر به بر چشم او نماید کاه.
فرخی.
نشگفت ار ز فر دولت توروید از شوره پیش تو شمشاد.
فرخی.
مر مرا همچو خویشتن نشگفت گر نگونسار و غُمر پندارند.
ناصرخسرو.
یک دو بینی همی و این نشگفت یک دو بیند همی به چشم احول.
مسعودسعد.
نکنی آنچه گویی و نشگفت کآنچه گویند شاعران نکنند.
مسعودسعد.
نه شگفت که چون نمک بر آتش لب را مدد از فغان ببینم.
خاقانی.
نشگفت اگر مسیح درآید زآسمان آرد طواف کعبه و گردد مجاورش.
خاقانی.
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان کایزد به طور نور تجلی برافکند.
خاقانی.
نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بردهم چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم.
خاقانی.
بیشتر بخوانید ...