شگرفی

/Segerfi/

معنی انگلیسی:
excellence, greatness, wonderfulness, glory, monstrosity, singularity, strangeness

لغت نامه دهخدا

شگرفی. [ ش َ / ش ِ گ َ ] ( حامص ) خوبی. نیکویی. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) :
همه روز این شگرفی بودکارش
همه عمر این روش بود اختیارش.
نظامی.
|| زیبایی. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). اعلایی. ( ناظم الاطباء ) :
رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن
گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن.
خاقانی ( دیوان ص 649 ).
گه به زبان دیگران وعده خوش همی دهی
گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری.
خاقانی.
کز شگرفی و دلبری و کشی
بود یاری سزای نازکشی.
نظامی.
رخ و زلفت از شگرفی صفت بهار دارد
خنک آنکه سروقدی چو تو در کنار دارد.
کمال الدین اسماعیل.
|| احتشام. بزرگی. حشمت. ( یادداشت مؤلف ) : جوان است و با مروت و شگرفی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 606 ). || زیرکی.جلدی. چابکی. ( یادداشت مؤلف ).
- شگرفی کردن ؛ زیرکی و جلدی در کاری کردن. ( انجمن آرا ). جلدی. چستی. ناشکیبایی. چالاکی. ( یادداشت مؤلف ) :
شگرفی کرد تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت.
نظامی ( از انجمن آرا ).
بسی کردم شگرفیها که شاید
که گویم با توأم شرمی نیاید.
نظامی.
جهد بسی کرد و شگرفی بسی
تا کند از ما به تکلف کسی.
نظامی.
- شگرفی نمودن ؛ جدیّت نشان دادن. جهد و کوشش کردن. کوشش بکار بردن :
کیسه بری چند شگرفی نمود
هیچ شگرفیش نمی کرد سود.
نظامی.
رجوع به ترکیب شگرفی کردن شود.

فرهنگ فارسی

۱ - نیکویی زیبایی . ۲ - احتشام بزرگی . ۳ - قوت نیرومندی . ۴ - عجیبی شگفتی . ۵ - ندرت کمیابی .

فرهنگ عمید

نیکویی، زیبایی: کز شگرفیّ و دلبریّ و خوشی / بود یاری سزای نازکشی (نظامی۴: ۶۲۸ ).

مترادف ها

excellence (اسم)
مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام

فارسی به عربی

براعة

پیشنهاد کاربران

بپرس