امیران کامران دلیران کامجوی
هزبران تیزچنگ سواران کامکار
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شگال نرم یکی چون پیاده خوار.
فرخی.
کجا حمله او بود چه کوهی چه مصافی کجا هیبت او بود چه شیری چه شگالی.
فرخی ( از فرهنگ اسدی ).
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابدگر شیر نر است او بخورد ماده شگالش.
ناصرخسرو.
نه بیش از شیر باشد گرچه باشددونده پیش شیر اندر شگالی.
ناصرخسرو.
درمان تو آن است که تا با تو زمانه شیری بسگالد نسگالی تو شگالی.
ناصرخسرو.
مکن تو فرق ز پیر و جوان که نکند فرق شگال گرسنه انگور طایفی ز چکاک.
ناصرخسرو.
میان اتباع او دو شگال بودند. ( کلیله و دمنه ).پرهیز نیست در دل ما جابگیر جز
جایی که نارسان چو شگالیم بر وننگ.
سوزنی.
تو چون شگال بادی و انگور رزق توتو بر زمین همی شو و رزق تو بر وننگ.
سوزنی.
شیر شرزه با او شگال ماده نمودی. ( سندبادنامه ص 318 ). انگور شگال خورد و پنبه روباه. ( سندبادنامه ص 80 ).هست این شکارنامه شه کو به صیدگاه
از مغز شیر شرزه دهد طعمه شگال.
امیرخسرو ( از جهانگیری ).
و رجوع به شغال و شکال شود.شگال. [ ش ِ ] ( اِ ) شکاف و سوراخهای عمیق که به سبب سیل و توجبه در زمین بهم رسد. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
چگونه یازد بدخواه بر تو دست جدل
چگونه دارد بدگوی باتو پای جدال
که شیر رایت قهرت چو چشم بگشاید
فروشوند هزبران به گوشهای شگال.
انوری ( از جهانگیری ).
|| چدار و بندی که در دست و پای اسبان نهند. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ).شگال. [ ش ُ ] ( اِ ) زغال. انگِشت. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
گردد از فرّ شما گوهر الماس جمد
گردد از سهم شما دانه یاقوت شگال.
ازرقی هروی ( از جهانگیری ).
|| نشخوار یعنی آنچه از علوفه ای که گاو و گوسپند و شتر و جز آن خورده درگلو آرند بخایند. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). نشخوار. ( از فرهنگ جهانگیری ).