اشتر گرسنه کسیمه خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.
رودکی.
همیشه یعقوب از عیص همی شکوهیدی ازبهر آنکه عیص گفته بود هر کجا من یعقوب را ببینم ، بکشم. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).... گفت اصلح اﷲ الامیر واﷲ که من بددل نیم و از او نمی شکوهم ولیکن ترسم که اندر تو سخنی گوید و من احتمال نتوانم کرد. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). مردی بود از فرزندان هرون...حربتی داشت برفت و یکی مرد یافت با زنی خفته ، حربه ای بزد و هر دو بر هم بدوخت و بکشت... پس بنی اسرائیل بشکوهیدند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ).نباید شکوهید از ایشان به جنگ
نشاید کشیدن ز پیکار چنگ.
فردوسی.
خورشید زر خویش به کوه اندرون نهدکز دور چشم او بشکوهد زمنکری.
فرخی.
تواضع کرد بسیارو مرا گفت ز من مشکوه و بی آزار بگذر.
لبیبی.
نه بشکوهد دل من زآن سپاهت نه نیز امید دارد در پناهت.
( ویس و رامین ).
نه از مردم بترسی نه ز یزدان نه از بندم شکوهی نه ز زندان.
( ویس و رامین ).
سخنی در گوش بنده افکنده که از آن سخت بشکوهید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348 ). من به معما مصرح بازنمودم که این خداوند را کار ناافتاده بشکوهیده وگر ممکن گردد تا به لاهور عنان باز نخواهد کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 685 ). به جواب که از سوری رسیده نسختی یافته اند ولیکن نیک می شکوهند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 485 ). قوم محمودی از این فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند و دامن فراهم گرفتند. ( تاریخ بیهقی ). کسانی که خواجه از ایشان آزاری داشت نیک بشکوهیدند و بوسهل زوزنی بادی گرفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149 ).جهانداران ز خشم او شکوهند
چو غمازان شکوهند از عیاران.
قطران ( از جهانگیری ).
قول چون یار عمل گشت مباش ایچ به رنج مرد چون گشت شناور نشکوهد ز حباب.
ناصرخسرو.
اسکندر عظیم بشکوهید از آن لشکر و فیلان بی قیاس. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ). دل شاه اسکندر پاره ای می شکوهید از آن سپاه و قامتهای ضخیم زنگیان. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).بیشتر بخوانید ...