گر منم میوه های تر به سفر
پس شکوفه کنم زبیم جگر.
خاقانی.
دیده ای نحل چون شکوفه خوردپس خورد، انگبین شکوفه کند.
خاقانی.
دوستگانی داد شاهم جام دریاشکل و من خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست.
خاقانی.
چنان دان که از غنچه لعل و درشکوفه کند هرچه آن گشت پر.
نظامی.
آن شب از رخنه ای که داشت دلش ز آب دیده شکوفه کرد گلش.
نظامی.
درختان در آن ماه برفی که خوردنددر این ماه کردند یکسر شکوفه.
کمال اسماعیل ( از انجمن آرا ).