شکوفتن. [ ش ِ / ش ُ ت َ ] ( مص ) شکفتن. شکفته شدن. گشادن. واشدن. ( ناظم الاطباء ). شکفتن. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شکفتن در همه معانی شود. || شکوفه کردن. || دمیدن. ( ناظم الاطباء ). || شکافتن. ( یادداشت مؤلف ) ( فرهنگ فارسی معین ). || متعجب شدن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
( شکافت شکافد خواهد شکافت بشکاف شکافنده شکافته ) ۱ - ( مصدر ) رخنه کردن چاک کردن . ۲ - پاره کردن شق کردن دریدن . ۳ - شکستن چیزی . ۴ - ( مصدر ) پاره شدن شق شدن ۵ - شکسته شدن . ۶ - نشات یافتن پدید آمدن . ۷ - منتج شدن حاصل آمدن . ۸ - مشتق شدن کلمه ای از ریشه و مصدر اشتقاق .