شکهان

لغت نامه دهخدا

شکهان. [ ش ِ ک ُ ] ( نف ) ترسان. ( از فرهنگ فارسی معین ). هراسان. ترسنده. بیمناک. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن دراز شد این جایگه فروهشتم
گران شد و شکهانم من از گرانی بار.
ابوالهیثم احمدبن حسن جرجانی.
|| نگران. مضطرب. پریشان. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(ش کُ ) (ص فا. )۱ - ترسان . ۲ - نگران .

پیشنهاد کاربران

بپرس