شکنبه

/Sekanbe/

لغت نامه دهخدا

شکنبه. [ ش ِ کَم ْ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) شکمبه. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). کده. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی مؤلف ). دره. کرش. جبجبه. اشکنبه. سیراب. سیرابی. سختو. معده ( و آن در ستور نشخوارکننده است چون معده در انسان ). ( یادداشت مؤلف ) : رودگانی و شکنبه و معده این همه عصب است و سخت دیرگوار. ( الابنیة عن حقائق الادویة ). رجوع به شکمبه شود.
- شکنبه بر سر کسی کردن یا کشیدن ؛ نوعی از تعذیب و سیاست است. ( از آنندراج ) :
شکنبه طبل سان بر سر کنندش
دو دسته چوبها بر سر زنندش.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
- شکنبه پز ؛ رواث. سیرابی فروش.( یادداشت مؤلف ).
- شکنبه وا ؛ نوعی غذا که از شکمبه سازند. آش شکمبه. سیرابی : شیخ گفت : اکنون این را به مطبخی باید داد تا شکمبه وایی پزد. ( اسرارالتوحید ص 161 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) سیرابی جانوران علفخوار (گوسفند گاو گوساله و غیره ) که محل ذخیره علف در موقع چریدن آنهاست . این قسمت در حقیقت اولین بخش معده نشخوار کنندگان است که در حکم کیسه ای حجیم برای ذخیره است سیرابی

مترادف ها

gut (اسم)
شکم، طاقت، نیرو، تنگه، روده، زه، جرات، دل و روده، شکنبه، احشاء، شکم گندگی، بنیه

فارسی به عربی

معی

پیشنهاد کاربران

بپرس