شکن کاری

لغت نامه دهخدا

شکن کاری. [ ش ِ ک َ ] ( حامص مرکب ) سخن بیهوده و بیمعنی گفتن. ( ناظم الاطباء ). حرف بی صرفه و محل گفتن. ( برهان ). || کارشکنی کردن. ( برهان ). || بی آبرو کردن و شرمنده کردن. ( ناظم الاطباء ). بی عزت کردن. || شکست دادن به طعن. ( برهان ). کنایه از شکستن به طعن دیگری را. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
نه آن ترکم که من تازی ندانم
شکن کاری و طنازی ندانم.
نظامی.
|| متهم کردن. ( ناظم الاطباء ).

پیشنهاد کاربران

بپرس