شکمو

/Sekamu/

مترادف شکمو: بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره

معنی انگلیسی:
glutton, gluttonous

لغت نامه دهخدا

شکمو. [ ش ِ ک َ ] ( ص نسبی ) عبدالبطن. پرخور. شکم پرست. ( ناظم الاطباء ). در تداول عوام ، که بسیار خوردن دوست دارد. بسیارخوار. که همواره خوردن خواهد. شکم پرست. شکمی. شکم پرور. شکم باره. شکم پرداز. پرخوار. شکم بنده. بطن. مبطان. ( یادداشت مؤلف ).رجوع به مترادفات کلمه شود. || کلان شکم. ( ناظم الاطباء ). بزرگ شکم. شکم گنده. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) شکم خوار شکم پرست .

فرهنگ معین

(ش کَ ) (ص مر. ) (عا. ) پرخور.

فرهنگ عمید

شکم پرست، پرخور.

واژه نامه بختیاریکا

چالِه گرد؛ لُنگ؛ گی گپ؛ لَچَر؛ قَلِوِه خر گَدین ( گدول ) ؛ سَر چالِه گرد؛ سُنگو؛ اِشکَم چارن؛ چلاسی؛ جُقین؛ کُمین؛ سنگله ورچین؛ اَو به گدِه؛ اَو به کُم؛ بَق باِشکَم؛ تِلّین؛ تِلّین جُرین

جدول کلمات

اکل

مترادف ها

gutty (اسم)
شکمو، توپ کائوچوئی

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
واژه ی شکمو از ریشه ی دو واژه ی شکم و مو فارسی هست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

شکموشکموشکموشکموشکمو
فراوان خورش ؛ پرخور. شکم پرست :
نباشد فراوان خورش تندرست
بزرگ آنکه او تندرستی بجست.
فردوسی.
بنده شکم ؛ پرخور. شکم پرور. شکم بنده. ( فرهنگ فارسی معین ) . پرخوار و شکم پرور. ( ناظم الاطباء ) . مطیع شکم.
زگن
بسیارخوار، پرخور، شکمباره، شکم پرست، شکم خوار، شکمخواره، گامبو
گامبو

بپرس