شکفت

/Sekoft/

مترادف شکفت: زاغه، غار، کهف

لغت نامه دهخدا

شکفت. [ ش ِ ک َ ] ( اِ ) غار. ( آنندراج ). اشکفت. ( از فرهنگ جهانگیری ). غار یا جایی درکوهها ساخته و مهیا شده که درویشان و فقیران در آنجا بسر برند. ( از ناظم الاطباء ) ( برهان ) : اسفیدان و قهستان همانند کورد است ، سردسیر است سخت و آنجا شکفتی است محکم در کوه. ( فارسنامه ابن بلخی ص 123 ). رجوع به اشکفت شود. || مرداب. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) کج. ناراست. ناهموار. ملتوی. ( ناظم الاطباء ). کج. ناهموار. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ). کژ. ناهموار. ( از فرهنگ جهانگیری ).

شکفت. [ ش ِ ک ِ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از شکفتن. تعجب. عجب. شگفت. حیرت. ( ناظم الاطباء ).عجب. تعجب. ( از برهان ). تعجب. ( غیاث ). و صاحب غیاث اللغات افزاید که : «در سراج نوشته که شکفت به کسرتین و کاف عربی بمعنی تعجب و به ضمتین بمعنی واشدن گل وبه هر دو معنی به کاف فارسی شهرت دارد...» عجب باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شکفت صورت دگرگون شده شگفت از مصدر شگفتن است. رجوع به شگفت و شگفتن در همین لغت نامه شود. || آشفتگی. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) هر چیز عجیب و غریب. ( ناظم الاطباء )( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || متعجب. ( غیاث ) ( از آنندراج ).

شکفت. [ ش ِ ک ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) اسم از شکفتن. ( ناظم الاطباء ). واشدن غنچه گل را گویند. ( برهان ). از هم گشودن غنچه. ( غیاث ). از هم گشودن. ( برهان ). افتتاح و از هم گشودگی و واشدگی مانند غنچه گل. گشاد. || ( ص ) شگفت. عجب. ( ناظم الاطباء ). عجب باشد. ( آنندراج ) :
پس چو واو از میان آوه برفت
ماند آهی مجرد اینت شکفت.
سنایی.
طاقت برسید و هم نگفتم
رازی که ز خلق می نهفتم
گر کشته شوم عجب مدارید
من خود ز حیات در شکفتم.
سعدی ( از آنندراج ).
|| بزرگی. حشمت. جاه و جلال. وقار. شُکوه. ( ناظم الاطباء ).

شکفت. [ ش ُ ک ُ ] ( اِ ) کرامت. معجزه. || احترام. توقیر. تعظیم. || ترس. بیم. خوف. ( ناظم الاطباء ). || شکفته. گشوده.واشده. ( آنندراج ). معانی منقول از ناظم الاطباء و آنندراج و خود کلمه با آن ضبط در جای دیگر دیده نشد.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جایی در کوه که درویشان یا جانوران در آن سکونت کنند غار .
کرامت و معجزه یا ترس بیم و خوف

فرهنگ معین

(ش کَ ) (اِ. ) غار.

پیشنهاد کاربران

بپرس